آشنا، متن زیبایی نوشته در سوگ داریوش شایگان.
حالا هزار و هشتصد و اندی سال از درگذشت امپراطور مارکوس آئورلیوس می گذرد.
او که خطاب به خودش و در دفترچهی اندیشههایش نوشته بود:
«زود باشد که تو همه چیز را فراموش کنی و همه چیز… یاد تو را از خاطر ببرد.»
امپراطور روم، جایی دیگر از اشتهار مینویسد و این که «زود باشد که تو بمیری و نسل دوم انسانهایی که تو را میشناسند هم میمیرند و یاد و خاطره تو برای همیشه از خاطر روزگار محو خواهد شد… پس به یاد بسپار که دربند اشتهار نباشی که لذت اشتهار کوتاه و گذراست»
گوشه قطعه هنرمندان بهشت زهرایتهران، گوشههای گورستانهای پاریس و آمستردام و بمبئی، سرشار از استخوانهای هنرمندانی است که حالا دیری ست از خاطر همه رفتهاند.
پاس داشتن تصویری که ما از خویشتن در ذهن دیگران می آفرینیم، وهمی از اوهام بی شمار این خیال زندگیست.
چه کسی دیگر نام تو را در خیابانهای تهران به یاد میآورد آقای عباس مهرپویا!؟