دیوارم را نقش بزرگی از این تصویر جامع التواریخ پر کرده. یونسی که از دهان ماهی بیرون میآید. آنجا که می گوید :«پس درخواستش را برایش بر آورده کردیم، و او را از آن اندوه رهانیدیم. و مؤمنان را اینگونه نجات میدهیم.» روی دستان یونس از سعدی نوشته که: «قرص خورشید در سیاهی شد / یونس اندر دهان ماهی شد». و از یونس نوشتن نا تمام است اگر کلمه ای بنویسیم و ننویسیم از یونسها که به دهان ماهی رفته اند و بر نگشته اند. یونسها که «جوان افتاده اند.» ننویسیم از محسن امیر اصلانی که حالا در شکم ماهیها و در آرامترین دریاها آرام گرفته و در زمانه ای و زمینی که در آن سعید طوسیهایش آزاد و رها و پر افتخار گام می زنند.