از صورت آنچه که صاحب این صدا به آن معروف است، دیریست که دورم. نام او – که دیگر نیست- به بازیچه گذرای بازندگان دنیای سیاست تبدیل شده و از آن روح پر شور دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و آشنای غزاله علیزاده در زیر خروارها سیاست و خاک چیزی باقی نمانده. دنیای پر شور و پر رنج امروز ایران خسته، خالی و تهی از تمامی آن چیزهاییست که او روزی نمایندهشان بود و هنوز، سالها مانده تا او از شوخیی که دنیا با او (و ما) کرد-سیاست- پاک شود و «بلبلی دیگر» در وصف او سرود زندگی بسراید.
از گوینده این صدا که -با لحنی گویی آمیخته به بدبینی بودایی- از مرگ و زندگی میگوید :«…زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است؛ روشنایی هایش با تاریکی، شادی هایش با رنج، خنده هایش با گریه، پیروزی هایش با شکست، زیبایی هایش با زشتی، جوانی اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم. حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند… بودنی را که از دسترس مرگ و فنا و رنج و غصه و شکست دور باشد.» و مگر نه که تمامی بودن، تمامی نوشتن و تمامی ذن وصف این بودن است؟
سالها پیش، وقتی که رضای امیرخانی هنوز معروف نشده بود، در روایت که نشریه ادبی سمپاد بود نوشته بود: «…دعای صحت و حرز سلامتی مینی است / که زیرِ پای چپِ مرتضای آوینی است…»