نظرم به عین القضات می افتد:
گفت: بنی آدم سه قسم شدهانـد: بعضـی ماننـد بهـایم باشـند، همـه همـت ایشـان اکـل و شـرب بـود و خـواب و آسایش، »اُولئک کالأنْعام بَلْ هُمْ أضل ُّ« این گروه باشند؛ و بعضی مانند فریشتگان باشند، همت ایشـان تسـبیح و تهلیل و نماز و روزه باشد، فریشته صفتان باشند؛ و بعضی مانند پیغامبران و شـبه رسـولان، همـت ایشـان عشـق و محبت و شوق و رضا و تسلیم باشد. زهی حدیث جامع مانع.
عین القضات و سابقه معرفت دینی (که از قضا منحصر به اسلام نیست و میتوانی آن را در کلمات عرفانی معلم بزرگ مسیحی اکهارت هم ببینی) تکرار یک حکایت قدیمی است. حکایت تمایز ذات علیا و سفلیی روح انسان و وجود انسانهایی که به تمامی مالک این و یا آنند. آدمها که سیاهند یا سفید. آدمها که خیرند و یا شر. در سپاه عمر بن السعد ایستادهاند و یا در سپاه حسین بن علی. این که انسانها هستند که به تمامی دل و همت بریده اند از اکل و شرب و خواب و آسایش و شیران روز و پارسایان شباند و با تمام وجود پیغمبرند.
عین القضات میخوانم و عطار و میبینم که به حکم تاریخ، چقدر عین القضات کم میدانسته اند راجع به پیامبران. جز پیامبر اسلام، تمامی ۱۲۴۰۰۰ پیامبر دیگر برای او و برای امت اسلام تا به امروز حکایت و قصههایی محو اند. داستانهایی از ابر انسانها که بر روی زمین گام زده اند.
با آنچه امروز از تاریخ نگارش کتاب مقدس میدانیم و از سیر تاریخی قوم یهود و جنبشهای اجتماعی در دوره معبد دوم، حقیقت نمیتواند به این تصور از پیامبری نزدیک باشد. این کلام البته درباره پیامبری و تصور اسلامی درباره این مفهوم نیست. صحبت درباره عرفان، مذهب و عدم درک انسانی انسان است. فهم این که انسانها عمیقا دربند هورمونها، معماری نورونهای مغزشان و ساختار فیزیکیاند که از آنها انسان می سازد. این که انسانها: دزدان و قاتلان و زندانبانان و شکنجهگران و شهدا و قهرمانان، در اکل و شرب و خواب و آسایش به گونهای حیرت آور شبیه هماند و تفاوتها بیش از هر چیز از اختلافات گونهای و ارثی و ژنتیکی ناشی می شود. فهم این که انسان، انسان است و پارسایی، معرفت و تقدس در قبول و دوست داشتن این گونه جانوری با تمامی مشخصاتش است. دوست داشتن انسان مانند دوست داشتن سگ و گربه خانگیمان: وقتی که می خواهد با عروسک اسباب بازی بخوابد و وقتی روی فرش دفع فضولات می کند و بیدلیل می هراسد. وقتی در بالاترین حد خود طبیعی و عادی است و سزاوار دوست داشته شدن.
بزرگی انسانهای بزرگ، اگر باشند و اگر چنین مفهومی (بزرگی انسان) وجود داشته باشد، به انتخابهایی است کوچک، در لحظههای کوتاه که در بیشتر مواقع در هیچ کتاب و افسانه انسانیی ثبت نمیشود.
این تصویر – که حالا و به لطف اینترنت بسیار معروف است – نزدیک ترین تصویر از کسانیاست که ما به عنوان پیامبر و قدیس می شناسیم. کسی که شبها به عبادت برنخواسته، کسی که خودش را از لذیذترین خوراکها و نوشیدنیها محروم نکرده و برای این که کاری پیدا کند عضو یک حزب تازه تاسیس به نام حزب نازی شده است. تا روزی که فهمیده که نمی شود عضو حزبی باشد که مدافع برتری نژاد آلمانی است که او از آن میآید و فرودستی خون یهودی که همسر و محبوبش به آن وابسته است. تا روزی که در تجمع حزب در هامبورگ تنها کسی است که دستانش پایین است، تنها صدای مخالف است و همین صدای مخالف آگوست لاندمسر را برد تا ته خط. تا بی پدر بزرگ شدن دو دخترش و تا پرداختن بهای انتخابش به تمامی.
تصور قدیسانی که آنچنان متفاوتاند که بر روی آب می روند و چون فرشتگان می زیند، تنها ایجاد احساس گناه در انسان و محکوم کردنش به عادی و پست بودن است. در همان کتابها، هزار سال پیش از ابوسعید نوشته بودند که: شیخ را گفتند: «فلان کس بر روی آب میرود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود». گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنهای میپرد… این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.»
انسان، نیازمند عادی بودن، فهمیده شدن و بخشایش (قدسی) در هر لحظه و در بالاترین حد است.