همایون جان
او وعده داده بود که اگر سر عهدمان بمانیم، به ازای همه آن چیزها که آرزو کردیم و نشد، قصه زندگی مان را سرشار کند از زیبایی. که قصه مان بماند در خاطر آن قلبهای عاشق که حکایات زیبای رفته را روایت میکنند.
آسان نه. زیبا…
گفته بود که یک روز می شود که این نامه ها به مقصد می رسند و کسی که باید، صدای حرفهای نگفته قلبمان را می شنود. یک بار کسی که باید نوشته مان را میخواند و ما را به تمامی می پذیرد.
حتی یک بار. حتی یک نفر…
«…الحـــب سیبقــــى یـــــا ولــدی! أحلـــى الأقــــدار…
که عشق،
شیرین ترین سرنوشت ها باقی خواهد ماند، فرزندم…»
آ