کالمَیِّتِ فی یَدی الغاسِلِ
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ولو اینکه در آنچه گفتم موت هم هست در آن بخواب. میتوانی در آن بخوابی و در حال موت، خدا از تو کار بکشد. آیا نگفته است که المومنُ کالمَیِّتِ فی یَدی الغاسِلِ(شرح نهجالبلاغه جلد ۱۱، ص ۲۰۰). خدا حتی آنچه من باب مَثَل میآورد راست است. نمیخواهد صریح بگوید، مثل مهمتر است. مثل، مطلب را برای من و شما بهتر واضح میکند و میرساند. اگر صریح میگفت که مومن خودِ مرده در میان دستان غسّال است این شیرین نبود. آن گونه که گفته است لطیفتر و واضحتر است.
المومنُ کالمَیِّتِ فی یَدی الغاسِلِ غسّال در اینجا خداست، آیا چنین نیست؟ یا اولیاء خدا هستند و یا خدا. شما مانند میّتی هستید که روی تخته خوابیده است و غسّال او را این طرف و آن طرف میکند. آیا این حدیث راست است؟ پیامبر ما(ص) راستگوست. صَدَّقَ رَسوُلُ اللهِ. به خدا زحمت و مرارت از این بیشتر نمیشود که مومنین از تخته که میافتند هیچ، از دوش آنهایی که دارند میبرندشان هم در میان علفها میافتند. خیلی زحمت است. از آن طرف میغلتند و از تخته روی زمین میافتند.
دوباره او را روی تخته میگذارند و میگویند قدری کمتر حرکت کن و به صانعت وابگذار، آرام بگیر و به صانعت تسلیم شو.
نترس، تو را میگردانند.
Amor Fati
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۷My formula for greatness in a human being is amor fati: that one wants nothing to be different, not forward, not backward, not in all eternity. Not merely bear what is necessary, still less conceal it but love it.
«معشوق»
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷محمدِ معشوق، مردی بود که هرگز نماز نکردی. یک روز او را به قهر گفتند: نماز کن! چون در نماز شد و گفت: الله اکبر، خون از وی جدا شد. گفت: من میگویم حایضم و شما باور نمیکنید. پنداری «الذین هم علی صلواتهم دائمون» آن بود که علی الدوام میجنبیدند؟ پس «الانبیاء یصلون فی قبورهم» چیست؟ جوانمردا! محمد معشوق، نماز نکردی. از خواجه محمد حموی و از خواجه احمد غزالی شنیدم که روز قیامت صدیقان را این تمنا بود که کاشکی از خاک بودندی که محمد معشوق روزی بر آن قدم نهاده بودی. […] در راه خدای قدم نزدی. چه دانی که مردان چرا نماز کنند و چرا نماز نکنند.
نامههای عینالقضات همدانی، به اهتمام علینقی منزوی و عفیف عسیران، جلد اول، تهران، ۱۳۶۲، نامهی هشتم (در باب نیت)، صص ۶۲-۶۳.
خیابان دنیا
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷به پیشنهاد آقای بیل گیتز بر روی Linkedin به این وب سایت رسیده ام.
نمایش زندگی آدمها، خانه شان، اسباب بازی ها، ظرفها و اجاق آشپزیشان و هر چه که دارند و ندارند. نمایششان و نشان دادن این که اگر تمام آدمهای کره زمین در یک خیابان زندگی میکردند این خیابان چه شکلی بود؟ نگاه کردن به هر کدام از اینها بعد، معنا و مفهوم دیگری به مشکلات و رنجهای شخصی و ملی ما میدهد. دیدن این که زندگی در زیر آسمانهای دیگر دنیا چه رنگی است.
«بودنی را که از دسترس مرگ و فنا و رنج و غصه و شکست دور باشد»
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷از صورت آنچه که صاحب این صدا به آن معروف است، دیریست که دورم. نام او – که دیگر نیست- به بازیچه گذرای بازندگان دنیای سیاست تبدیل شده و از آن روح پر شور دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و آشنای غزاله علیزاده در زیر خروارها سیاست و خاک چیزی باقی نمانده. دنیای پر شور و پر رنج امروز ایران خسته، خالی و تهی از تمامی آن چیزهاییست که او روزی نمایندهشان بود و هنوز، سالها مانده تا او از شوخیی که دنیا با او (و ما) کرد-سیاست- پاک شود و «بلبلی دیگر» در وصف او سرود زندگی بسراید.
از گوینده این صدا که -با لحنی گویی آمیخته به بدبینی بودایی- از مرگ و زندگی میگوید :«…زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است؛ روشنایی هایش با تاریکی، شادی هایش با رنج، خنده هایش با گریه، پیروزی هایش با شکست، زیبایی هایش با زشتی، جوانی اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم. حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند… بودنی را که از دسترس مرگ و فنا و رنج و غصه و شکست دور باشد.» و مگر نه که تمامی بودن، تمامی نوشتن و تمامی ذن وصف این بودن است؟
سالها پیش، وقتی که رضای امیرخانی هنوز معروف نشده بود، در روایت که نشریه ادبی سمپاد بود نوشته بود: «…دعای صحت و حرز سلامتی مینی است / که زیرِ پای چپِ مرتضای آوینی است…»
از مرگ دقیانوس
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷«…قیافهی امیر پرویز پویان جلوی چشمم است. دهانش، چشمهایش، حتی شیشههای عینکش، از شادی و غرور میخندند. دستش را مشت کرده و در هوا تکان میدهد. سرش برای جثهی کوچکش بزرگ است.
یکی از این حبابهایی که در کتابهای کارتون بالای سر آدمها میکشند تا گفتوگوها و فکرهاشان را بنویسند، فاصلهی سرش را تا سقف، پر کرده است و صدای پویان که برای سرش هم بزرگ است، توی آن حباب را با این کلمههای مکرر پر میکند: «زنده باد کوهن بندیت!»
…رادیو ایران شورش و غول سرخ مو را میگوید، مجنون. علی میگوید: «درود بر جنون شجاعان، جنون شجاعان عقل و تدبیر زندگی است.»
پویان، مشت خود را که برای بیان شادی و غرورش خیلی کوچک است، به شیوه حماسیاش، مثل هر وقت که از چهگوارا حرف میزند، در هوا تکان میدهد. یکیمان میگوید:
ببین امیر! میشود یک کاری کرد… کاری که این دانشجویان دارند میکنند… اخوان برای خودش کرده میگوید: بیمرگ است دقیانوس… دقیانوس بیمرگ نیست!
حالا دقیانوس مرده. پویان مرده. اما مرگ هست و مرگ بیمرگ است.
همین چهل سال پیش بود که همهمان زنده بودیم. محصلهای جوانی بودیم. پولهای تو جیبیمان را روی هم گذاشته بودیم و در یک ساختمان مشکوک و درب و داغون، اتاقی اجاره کرده بودیم برای همهی کارهای ممنوعمان. و اسمش را گذاشته بودیم «هتل فلاکت»…»
از اینجا (رضا دانشور ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷)
و حالا نویسنده اینها رضا دانشور هم رفته. تصویر بالای صفحه را خودم درست کرده ام، شاید یکی دوباری او را در رادیو دیده ام و تا این اواخر که خبر رفتنش میان مطالب فیس بوکی آمده ست. دیری ست که آن روزها گذشته، روزهای شلوغ ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷. عباس معروفی بود و شهرنوش پارسی پور مزاحم تلفنی هر روزمان بود و داور هر چهارشنبه میآمد و صدای علیرضای افزودی از سوئد پخش می شد در استودیو. روزهای شلوغی بود و معلم محبوب مدرسه راهنماییم محمد ایوبی برایمان آخرین رمانش را میخواند . صداهای مهمانی شلوغی بود که به پایانش نزدیک میشد و هیچکدام از مهمانان خبر نداشتند. مثل زندگی. مثل دانشور و ایوبی که این مهمانخانه بزرگتر را ترک کرده اند و سرنوشت تک تک مهمانان و زندگان همین خواهد بود.
***
گاهی فکر میکنم به این که آیا زندگی به تمامی همین لحظه حال ست؟ آیا میتوان حال را هیچ گاه و به تمامی از گذشته جدا کرد؟ حال کسی که سالهای جوانیش را در زندان گذرانده چگونه میتواند خالی از گذشته باشد؟ حال کودکی که مادرش را در گذشته از دست داده. حال تاجری که مالش را و پاکبازی که جانش را؟ حال انسانها در رنج و کمبود و حسرت چگونه میتواند آمیخته به گذشته نباشد؟ چگونه میشود قلب انسانهایی که بیعدالتی دنیا جان و روحشان را فرسوده را با وعده تمرکز بر حال التیام داد؟
هنوز پاسخی ندارم…
به انتظار فصل تو
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
روح بزرگوار من دلگیرم از حجاب تو
شکل کدوم حقیقته چهره بی نقاب تو؟
وقتی تن حقیرمو به مسلخ تو میبرم
مغلوب قلب من نشو ستیزه کن با پیکرم
اسم منو از من بگیر تشنه ی معنی منم
سنگینه بار تن برام ببین چه خسته می شکنم
به انتظار فصل تو تمام فصلها گذشت
چه یأس بی نهایتی ندیم من بود
فکر نجات من نباش مرگ منو ترانه کن
هر شعرمو به پیکرم رشته تازیانه کن…
خاکستری: ابراهیم حامدی، ایرج جنتی عطایی، بابک بیات
۱۹۸۷/ ۱۳۶۵
سال خاکستری بمباران مدارس توسط عراق
سال مرگ سید محمدکاظم شریعتمداری در حصر خانگی،
سلمان هراتی در جاده و۵۰۰۰۰ ایرانی در کربلای ۵
Six ideas from eastern philosophy
۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
همه احوال
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷«بیدلی در همه احوال خدا با او بود، او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد…»
آسمان
۲۸ فروردین ۱۳۹۷چه قصهها داشت در خود آسمان..؟ چه حکایتها که جز با سکوت و در سکوت شنیده نمیشوند. دم غروب بود و دیری بود که در را بسته بودند و زردی غروب همه جا را طلایی میکرد. جز صدای پرندهها صدایی نمیآمد. نوشت:
…و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد میزد خود را.
مسافر از اتوبوس
پیاده شد:
“چه آسمان تمیزی!”
و امتداد خیابان غربت او را برد.
غروب بود.
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی ، کنار چمن
نشسته بود:
“دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
توحید بر ما عرضه کن
۲۴ فروردین ۱۳۹۷«…فرقی نمیکنه که ساختار خیالی کسی توحید باشه یا شرک… چون این ساختار خیالی هیچ ارزشی نداره…»
سید مرتضی جزایری (۱۳۰۹-۱۳۸۷)
با همین دیدگان اشک آلود
۱۳ فروردین ۱۳۹۷آنچه بینی…
۷ فروردین ۱۳۹۷…آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت، همان بینی…
Don’t demand that things happen as you wish, but wish that they happen as they do happen, and you will go on well.”
Epictetus, Enchiridion Ch. 8
ای انسان!
۴ فروردین ۱۳۹۷این ویدئو، سرشار از یک سایه است. یک گرد، یک حس آمیخته شده: مثل حس حزن، مثل حس شعف، مثل حس باور یا یاس. مردها و زنها با هم میخوانند: «ای انسان! قدر این دو روزه را بدان!» و در این چهرههای سرشار از «حس غفلت» چیزی پنهان نهفته است. آگاه نبودن از این که به راستی تنها دو روز باقی مانده ست برای این آدمها. برنامه نوروز ۱۳۵۷ تلویزیون ملی ایران است و تا بهمن ۱۳۵۷ تنها دو روز باقی مانده است. گروه برای خودشان میخوانند. برای جمع خود همین آدمها و این آدمها نمیشنوند. انگار که کائنات بخواهد با این چند نفر صحبت کند و هر چه بگوید این آدمها نفهمند که بعضی وقتها حتی کمتر از دو روز وقت هست. به این که همه چیز در تغییر است و تا بوده اساس دنیا دگرگونی بوده و… زندگی همیشه میتواند غافلگیر کننده باشد. این که بر روی این زمین، هیچ وقت «قرار» و آرامشی به تمامی ممکن نبوده است. که «چنان» نماند و «چنین» نیز هم نخواهد ماند.
زود
۴ فروردین ۱۳۹۷آشنا، متن زیبایی نوشته در سوگ داریوش شایگان.
حالا هزار و هشتصد و اندی سال از درگذشت امپراطور مارکوس آئورلیوس می گذرد.
او که خطاب به خودش و در دفترچهی اندیشههایش نوشته بود:
«زود باشد که تو همه چیز را فراموش کنی و همه چیز… یاد تو را از خاطر ببرد.»
امپراطور روم، جایی دیگر از اشتهار مینویسد و این که «زود باشد که تو بمیری و نسل دوم انسانهایی که تو را میشناسند هم میمیرند و یاد و خاطره تو برای همیشه از خاطر روزگار محو خواهد شد… پس به یاد بسپار که دربند اشتهار نباشی که لذت اشتهار کوتاه و گذراست»
گوشه قطعه هنرمندان بهشت زهرایتهران، گوشههای گورستانهای پاریس و آمستردام و بمبئی، سرشار از استخوانهای هنرمندانی است که حالا دیری ست از خاطر همه رفتهاند.
پاس داشتن تصویری که ما از خویشتن در ذهن دیگران می آفرینیم، وهمی از اوهام بی شمار این خیال زندگیست.
چه کسی دیگر نام تو را در خیابانهای تهران به یاد میآورد آقای عباس مهرپویا!؟
بدون عنوان
۱ فروردین ۱۳۹۷از رنجی که میبریم
۱ فروردین ۱۳۹۷اگر زندگی جز خفتن و خوردن و ساختن فرزند نباشد دیگر چه چیزی اهمیت دارد؟ اگر زندگی، گواهی و شاهد و شهید این همه جان و عمر از دست رفته نباشد. اگر ننویسیم از آنها که «جوان افتادند». اگر نگرییم برای هر سال که این سان رفت؟
بی قرار
۲۴ اسفند ۱۳۹۶قرار
۲۳ اسفند ۱۳۹۶قرار این بوده که هیچ چیز این دنیا را به رایگان ندهند. قرار همین بود و همین بود در سکوت لبهای پر ذکر ایران خانم در آن سالهای آخر که لال و زمینگیر شده بود و جز چشمانش، جز چشمانش که سرشار از ذکر بودند. عمری ثنای خدایی را گفته باشی و مومن به ایمانی باشی و در سن پیری این چنین خفیف و ذلیل شوی؟ عمری حواست بوده باشد و به دین و نجس و پاکی و آخر عمری کسی باید لگنت را تمیز کند؟
این چه ایمانی بود؟ ایمان تنها در معرض شک ایمان است. ایمان تنها وقتی که میلرزد و به نفس میافتد است که ایمان است. ایمان به مسیح، ایمان به ابوالفضل، ایمان به یهوه، الله یا گانش، ایمان به علم و ایمان به بی ایمانی همه در هنگام تمامیت یکیند. ایمان در احساس یقین کامل، تنها وهم ساده ایست که نفس انسانی از آن برای هویت دادن به خود استفاده میکند. و آنجاست که ایمان، ایمان می شود: وقتی که باور به چیزی ورای انسان باور پذیر نیست: وقتی ایمان به ماورای امر طبیعی، علمی نیست اما… لازم ست.
روزی آن دوست از راهی برای تصفیه نوشته بود:
«A method of purification: to pray to God, not only in secret as far as men are concerned,
but with the thought that God does not exist. »
همان روز بود در روزهای آخر آن پیرمرد که بعد عمری عزت و احترام و شلوغی زندگیش، بعد آن روزها که خسته به خانه میرسید و هزار هزار نفر را دیده بود، حالا زندگیش شده بود این آپارتمان کوچک و نگهبانها. روزهای تنهایی، سکوت، فراموش شدن. روزهای شمردن شب و روز تا وقت مرگش برسد. زندگی چقدر بالا و پایین داشت و حتی وقتی که هفتاد سالهای هم نمیتوانی مطمئن شوی که زندگی تمامی راههایش را برای غافلگیر کردنت نشانت داده. زندگی همیشه غافلگیرمان می کند، زندگی که این چنین غیرمنتظره و این چنین در حال دگرگونیست.
…As empty and as brief…
۱۷ اسفند ۱۳۹۶پدر ایمان
۱۶ اسفند ۱۳۹۶به داستان ابراهیم مثل یک حکایت فکر کن: یک قصه خوب. فکر کن که چرا کسی که پدر تمامی ایمان است، کسی که برتر از هر انسانیست، نتواند توانایی ساده ای را که تمامی همنوعانش دارند، داشته باشد؟ ابراهیم، توانایی ساده ترین توانایی هر موجودی را نداشت: تولید مثل. هر موجود زندهای بعد از ذات وجودش، خاصیت یگانهای را دارد: خاصیت تولید مثل و اگر این را نداشت پیش از این منقرض شده بود.
ابراهیم سالهای سال زندگیش را زندگی کرد و اما دارای این توانایی ساده نشد. توانایی والد شدن. ابراهیم در آن روزها و در آن سالها چه کسی بود؟ ابراهیم اسیر چقدر شک بود در روزهای حسرتش؟ و بعد از تمامی اینها، روزی را به یاد آور که چاقو بر گلوی فرزندش و نتیجه و نهایت آرزوی زندگی ش میگذارد.
ابراهیم از چه می گذشت؟ و آیا ذرهای عقلانیت در آن لحظه در ابراهیم بود و آیا ذرهای بی ایمانی در او حاضر بود؟ ابراهیم در آن ثانیه، آن چند لحظه کوتاه زندگیش معنای ایمان به تمامی است:
باور داشتن بر ناممکن. باور داشتن این که چیزی به این تلخی خیری ناپیدا را در سینه دارد.
و چقدر چیزهای به این تلخی دیده ایم در زندگی؟ از زندان و اعدام و تجاوز و تحقیر و تلخی و تنهایی و رنج. از کودکان بی مادر و پدر. از شهرهای سوخته و مردم از خانه رانده شده. از جوانهای با دست و لب بسته زنده به خاک سپرده شده و از جوانان در شبی تاریک اعدام شده. از نبودن عدالت و نبودن گوشی برای شنیدن و از هر چه تلخی در جهان هست. دیدن تمامی اینها و این درد و رنچ هستی و با این همه، باور داشتن که جهان، این وهم مجسم، دارای خیری بالاتر از رنج است. این که زندگی و زیستن به تمامی این رنجها میارزد و ایمان تکرار این احتمال بعید و اما شیرین است.
Acceptance of the unacceptable
۱۴ اسفند ۱۳۹۶
“On missing the whole truth”
۸ اسفند ۱۳۹۶Do not praise your own faith exclusively so that you disbelieve all the rest. If you do this you will miss much good. Nay, you will miss the whole truth of the matter. God, the Omniscient and the Omnipresent, cannot be confined to any one creed, for He says in the Quran, wheresoever ye turn, there is the face of Allah. Everybody praises what he knows. His God is his own creature, and in praising it, he praises himself. Which he would not do if he were just, for his dislike is based on ignorance.
Ibn ʿArabi
در آرزوی وصالِ احباب، اختر به سحر شمُرده، یاد آر!
۸ اسفند ۱۳۹۶با صد هزار مردم
۲ اسفند ۱۳۹۶«…با صد هزار مردم تنهایی
بی صد هزار مردم تنهایی…»
Tranquility
۲۰ بهمن ۱۳۹۶Seek not that the things which happen should happen as you wish; but wish the things which happen to be as they are, and you will have a tranquil flow of life.
Epictetus
همراه
۱۳ بهمن ۱۳۹۶«…مرگ که معشوق همه مردهای واقعی عالم است، همراهش را خواسته بود…»
تاملات ۸-۴۵
۱ بهمن ۱۳۹۶«مرا بردار و هر جای این جهان که میخواهی بیانداز!
هر جا که باشم، خدای درون قلبم را شاد و راضی نگاه میدارم.
و این نتیجه وقتیست که کردار و رفتار ما، طبعیت حقیقی خود را دنبال کنند…
آیا آنچه که بر من میگذرد دلیلی کافی خواهد بود برای این که من بیمار و شکسته، تحقیر شده و گرسنه و در غل و زنجیر (نفسم) باشم؟ آیا (هیچ جا) دلیلی کافی برای اینگونه زیستن سراغ داری؟»
امپراطور مارکوس آئورلیوس، تاملات، ۴۵-۸
تاملات ۴-۲۳
۱ بهمن ۱۳۹۶«ای هستی! نظم تو نظم درونی من است: هیچ چیز اگر در زمان مناسب توست، نه برمن زود و نه بر من دیر است.
ای حقیقت هستی! هر آن چه که فصلهایت بار آرد بر من میوه (رضا) است: که همه چیز از تو میآید و هستی همه چیز در توست و به (سوی) تو باز می گردد…»
امپراطور مارکوس آئورلیوس، تاملات، ۴-۲۳
