رفیق شبهای طولانی، اینجا، حالا، شب پر از ماه است. پر از مهتاب و مهتاب میبارد بر سر شیروانیهای شهر کوچک شمالی، جایی میان کوهستانهای هندوچین، در جنگل های تیره از درخت و سبزی و معابد در کنار هر آبشار و هر قله… مهتاب می بارد و سگان عوعو می کنند و مرد همسایه به […]
خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش…
م نوشته است: «ساعت از نیمه شب گذشته است. زن همسایه دوباره شروع کرده به گریه کردن. چنان زار می زند که اگر خدایی وجود داشته باشد، حتمن از این ناله ها باید بر خود بلرزد. چند شبی ست که کارش همین است. راس یک ساعت مقرر شروع می کند اما پایانش ساعتی ندارد. انگار […]
無爲 وو وی یا Wu wei مفهوم عجیبی است. کاری نکردن، تسلیم و یکی شدن با آن چه نامی ندارد. یگانه با آن تصمیم بودن و خالی از هر مقاومتی و فریادی. تسلیم بودن در زندگی شخصی و مانند آب، به آرامی و بی توقف راه خود را باز کردن. طبیعی بودن، در همآهنگی بودن با ارکستری […]
عجیب است که این همه سال غذا می پزیم و ندیده ایم که روح انسان مثل گوشتش است؟ آنچه که با آن تنیده شده است. مثل گوشت حیوان که در آتش خورشتی می جوشد. سفت است. خام است. زمان می گذرد و اگر دم به آتش بدهد نرم می شود. می شکند، له می شود […]
م عزیز نمی دانم چرا می خواهم که دوباره این سوال را از خودم بپرسم. دوباره برگردم به عکسی که چند مطلب پایینتر منتشر کرده ام و یادم بیاید به مرد محبوب و معلم درخشانم که روزی در جابلقا درس میداد. معلم جابلقایی من که فرزانه بود و عالم غیب را می دید شمع محفل […]
In India it is not thought impossible that atheism may be as profoundly religious as theism, nor is atheism regarded by religious men as in itself unspiritual. This is extremely hard for a westerner to understand. Inheriting a Judeo-Christian culture, he identifies religion with a belief in God, and supposes that, although many widely-held religious […]
چه مشکلی با اسلام وجود دارد؟ چرا بسیاری از مسلمانان خشمگین در جهان از غرب نفرت دارند؟ چرا حکومت خودخوانده دولت اسلامی قوانین سختگیرانهاش را بر اقلیتها، زنان و کسانی که از دین خارج شدهاند (یا به اصطلاح مرتد شدهاند) تحمیل میکند؟ چرا تروریست ها به نام الله دست به قتل و کشتار میزنند؟ دهههاست […]
نظرم به عین القضات می افتد: گفت: بنی آدم سه قسم شدهانـد: بعضـی ماننـد بهـایم باشـند، همـه همـت ایشـان اکـل و شـرب بـود و خـواب و آسایش، »اُولئک کالأنْعام بَلْ هُمْ أضل ُّ« این گروه باشند؛ و بعضی مانند فریشتگان باشند، همت ایشـان تسـبیح و تهلیل و نماز و روزه باشد، فریشته صفتان باشند؛ و […]
با سرعتی آرام، که شاید خواندن یک کتاب را به یک سال بکشاند این را می خوانم. هر جمله برایم شگفتیاست از بیان روحی عجیب. تجربه ای استثنایی و دانستن امکان وجود نبوغی بی نهایت در روحی که سالها پیش بر این زمین قدم زده. یک جا نوشته A method of purification: to pray to […]
این نوشته را میخواندم و گزیدههای روزنوشت شاهرخ مسکوب از روزهای انقلاب را. فکر میکنم چه روزهایی گذشته است در زمانی که اینترنتی نبود و خبررسانیی نبود و سالهای سرما بود و جنگ سرد و جنگ ایران و عراق و چه حالی داشته وقتی یک جایی در بهمن ۶۱ در پاریس نوشته است: به قدری […]
نوشتن برای من، بیش از هر چیز یادسپاری نامهاست که می بینم. به خاطر سپردن نامهای آنان که رفته اند و نگاه کردن به چشمان مردگان در عکس. مرور زندگی آدمها که آمده اند، جوانی کرده اند، فراموش کرده اند و زندگی را جدی گرفته اند و زنگ پایان زندگیشان خورده. راهی که ما، تمامی […]
نوشتن بعد از این همه سال و شکستن این سکوت از سختترین کارهاست. هر چند که این نوشتن از جنس دیگری است. و در سایه احتیاط از نگاههای نامحرم و نامهربان و ناخواسته است. نوشتن بعد از سالهای سال. شاید بعد از ۱۳ سال. بازگشتن به اینجا و نترسیدن از گفتن و از کلمات و […]
نام نویسنده اصلی متن حذف شده است. آن وهم آبی رنگ اردی بهشت آن سال را از خود آکنده بود, اما من هنوز نمیدانستم که خود به رنگ آن در آمده ام. از وقتی مدرسه ها باز شده بودند؛ مدرسه آنچنان نظم و نسقی نداشت . قسمتهای زیادی از کتابهای درسی حذف شده بود. ساعتهای […]
نام نویسنده اصلی متن به درخواست ایشان حذف شده ست. تیرداد بسیار عزیزم نمی دانم از کجا شروع کنم .خیلی حرف برای گفتن به تو دارم .میتوانم ساعتها این جا بنشینم و آنچه میخواهم را برایت بنویسم .ولی نمیدانم از کجا شروع کنم .به اعماق حافظه ام فرو میروم و سعی میکنم تا زندگیم را […]
یا انیس من لا انیس له باران ! شرافت نامه به تکلف کلماتش نیست ، به پیچیدگی و سجع ممتنع نهفته اش ، به اینها نیست باران . نامه را تنها لحن ، لحن نویسنده نوشته است که بالا می برد ، لحن خواننده اش وقتی که خوانده می شود ، لحن صدایی که مثل […]
خیال می کنی راحت بوده؟ چشم بستن و آمدن و آمدن و تا اینجا رسیدن؟! نه! نه! آدم تکه تکه های دلش را میان شکاف روز ها جا می گذارد و هیچ چیز این زندگی آن قدرها راحت نیست که فکر می کنی *** تو که می دانی این پایان خط است. خودکار کهنه آخرین […]
تمام روز را یک سر و بی وقفه می بارید، آسمان. آن روزها س دلش تمام پی این بود که میان تابستان که او به دنیا می آید آسمان ببارد و حالا اینجا نیست تا بارش پایان ناپذیر آسمان را ببیند که حالا پایان یافته. دم غروب، وقتی باران تمام می شود و ابرها ی […]
تو راست می گویی هدا. تو راست می گویی. چیزی در من عوض شده است. چیزی به قول تو مدرن شده و نمی توان پشت لحن های ادای خاطره های قدیمی را در آورد. باید اجازه داد که عکس ها درون قابهای غبارگرفته روی دیوار لبخند بزنند و اجازه بدهند که زندگان، حالا و امروز […]
آدم وقتهایی را می خواهد برای تنهایی برای این که ساده بنویسد، ساده شود و سادگی را به یاد بیاورد و پاکی را. برفهای قدیمی را و بوی غذاهای پیچیده در کوچه های تنگ را و خانه های شلوغ را که برای یاد آوریشان به هیچ سعی بی هوده ای نیاز نیست. آدم وقتهایی می […]
زمستان را بستاییم چون سرما به حق جوهر فراموشی است. سرما را بستاییم چون قلب را، نگاه را، یاد را می بلعد و منجمد می کند. دو سال گذشته، دو سال از آن شب که بیرون آمدم. زیر پل گیشا بود که بغض در گلویم شکست و سخت گریستم. سخت و تلخ. سخت. محرم بود […]
حسین، من بسیاری را دیدهام که بهخاطر همین وطن با هم جنگیدهاند. شماره آشناهایی را که در این راه از همه سو جان باختهاند دیگر از دستم در رفته. و این وطن همیشه برایم همه چیز بوده و هیچ چیز. وطن برایم زنی بوده که دوماه تمام از سحر تا شام هر روز به همه […]
این پنج روز، بهترین روزهای این ۵ سال بود. این ۵ روز، در آن لحظه ای که زیر خورشید تابان اردستان به آسمان آبی نگاه می کردم و فکر می کردم که آیا زندگی مرا به لحظه ای پربار تر، آرام تر و شاد تر از این خواهد برد؟ این ۵روز، در آن وقتی که […]
یَسنای عزیز! نمیدانی چند وقت بود نامه ای به دستم نرسیده بود، نمیدانی چقدر ارزشمند است که روزی نامهای از آن سر دنیا به دستت برسد که برای تو نوشته شده، نامه ای که ۸ ماه برای رسیدن به تو در راه بوده. روزی که تو برایم نامه نوشتی تابستان بود و حالا پاییز و […]
مهتاب عزیز، تمام دیشب را به تو فکر کردم. به دیروز، به چیزهایی که گفتم، به خیلی چیزها … به بیستم آبان ماه ۱۳۸۱ و به سالی که بر من و تو گذشته بود … تمام دیشب را و سحر را که هنوز فکر میکردم و به یاد میآوردم که چند وقت بود که با […]
… می بینی ؟ علف ها با صدای نازک نسیم می لرزند … درختهای باغچه اما ساکنند . نسیم آرام همه چیز را مرور می کند . شاید این راز تمام چیزهای کوچک است ، شاید این آن هجوم محوی است که درون تمام اشیاء را به خود می کشد … حس می کنم مورچه […]
از تمام آن نوشته ها عبور می کنم و این بار بی هیچ قصدی و بی هیچ تردیدی می نویسم . بی انتظار هیچ نتیجه ای . بی امید به حصول هیچ حاصلی . و مگر جز این آموخته ایم ، جز این که در آنچه می کنیم در پی چیزی نگردیم که به چشم […]
به ر. آ. و شهامتش…انگار روزها را تنها با این قرآنهای دم غروب که می پیچد توی هواست اندازه می گیرند . انگار این همه دقت ، این همه سعی در اثبات رفتن روزها همه هیچ بوده است … دم غروب است و این بار این نامه را خالی از هر لحنی ، از هر […]
و بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر … …کودکان می انگارند که فرصتی پایان ناپذیر برای زیستن دارند اما چنین نیست و بر همین شیوه ، دهها هزار سال است که از عمر عالم گذشته است . یعنی بقا و جاودانگی را در اینجا نمی توان جست و هر کس جز یک بار […]
هیچ فکر کرده ای به این که چرا آدمها این قدر صدای باران را دوست دارند … ؟ چرا دوست دارند بنشینند ، چشمانشان را ببندند و گوش کنند صدای پای آب را که می رود … علی کوچیکه نشسته بود کنار حوض ، حرفای آبو گوش می داد … می دانی ؟ هر کسی […]
باران ! باران ! کلمات محرم حرفهای ناگفتنی نیستند . هزار حرف نگفته هست که هیچ کلمه ای را طاقت امانت داریشان نیست . هزار راز نشنیده را که هیچ جمله ای را تحمل بار سنگینشان … باران ! باران ! نوشتن ، نامه نوشتن ، این چنین بی هوده و بی فرجام نوشتن ، […]
تعز من تشا و تذل من تشا « … روزی کسی به من مهر می ورزید . من از زندگی و دنیا به واسطه ی این عشق ، نجات یافتم . به نظرم رسید این همان نوری بود که از کودکی جستجو می کردم . ناگهان یک نفر تمامی نورها را یک جا جمع و […]
یونس عزیز قصد دارم این بار آنچه را که روزهاست قصد نوشتنش را دارم برایت بنویسم . خوب می دانم که از دیدن این نوشته ها متعجب خواهی شد . این نوشته ها بیش از هر چیز اجباری بود بر گردن من بر بیان آنچه که رخ داد و گفتن کلامی که تو شنونده اش […]
یا آخر الاخرین … مرگ ، که معشوق همه مردهای واقعی عالم بود ، هم راهش را خواسته بود . و اسماعیل برایش نوشته بود « اگر بهشت نصیبم شد ، منتظرت می مانم .» این همان حرفی بود که شب رفتن هم زده بود . آن شب بدری که فهمید برای چه هم راهش […]
بعد فناء کل شی … این جمله را که می خوانم ، همیشه … یاد خیلی چیزها می افتم ، خیلی چیزها … یاد خیلی وجوه ، خیلی صورتها که از مقابلم گذر کرده اند ، یاد تمام نگاه هایی که روزی با نگاهم گره خوردند … یاد تمام این بدرقه ها ، وقتی می […]
امروز سر کلاس شیمی که داشت دیوانه ام می کرد سر رسیدم را باز کردم …راه لذت بردن از زندگی انجام دادن آن چیزی نیست که دوست داریم بلکه دوست داشتن آن چیزی است که انجام میدهیم….نوشتن دیشبی ناتمام ماند…ساعت ۶:۲۴ عصر است….خواب دیشبی خیلی چیزها را از یادم برد….فقط یادم میآید که دیشب ( […]
امروز روز عجیبی بود …عجیب … آنقدر که زیاد یادم نماند دیشب را که یک ساعتی زیر برف و باران به طرف مدرسه راهنمایی میرفتم ….و هزار ویک چیز دیگر را….خدا را شکر که خیلی سریع فراموش می کنم …خدا را شکر که این قدر خسته ام و خوابم می آید…ساعت ۱۰:۵۶ دقیقه است و […]
دقیقا ساعت ۵:۲۷ دقیقه است در بیرون شدید برف می بارد و من دلم برای درخت سیبمان که بعد از مدت ها شکوفه کرده و این برف شکوفه هایش را میسوزاند میسوزد….. « من سردم است و انگار هیچ گاه گرم نخواهم شد….»از صبح یه کلاس یک ساعته فیزیک داشتم که فوق العاده بود و […]