پرش به محتوا
Search
Close this search box.
  • درباره / About
  • Contact / تماس
  • فارسی
  • English
Menu
  • درباره / About
  • Contact / تماس
  • فارسی
  • English

Tag: AudioBook

brown wooden dock near lake surrounded with tall trees

The 28th Letter

In the hushed embrace of night’s long vigil, where the moon casts its silvery glow upon the rooftops of a quaint town nestled amidst the verdant embrace of mountains and forests, I find myself pondering the profound enigma of human

the sun is setting over a rocky landscape

First Letter

My dear friend, Solitude bears the weight of death itself – to be forgotten by others. Years ago, in my naivety, I spoke without understanding, yet even then, I wrote, “When there’s no one left to remember you, you cease

brown wooden dock near lake surrounded with tall trees

نامه ۲۸ ام

رفیق شب‌های طولانی، اینجا، حالا، شب پر از ماه است. پر از مهتاب و مهتاب می‌بارد بر سر شیروانی‌های شهر کوچک شمالی، جایی میان کوهستان‌های هندوچین، در جنگل های تیره از درخت و سبزی و معابد در کنار هر آبشار

نامه ۲۷ م

رفیقم یادت می‌آید اولین بار کی برایت نوشته ام؟ از آن آلاچیق‌های بالای پارک جمشیدیه برمی گشتیم. در راه برگشت، در ۱۶ آذر که از نور چراغ‌های دانشگاه روشن شده بود به داخل دانشگاه نگاه کرده بودم. خالی بود و

What we can learn from Augustine of Hippo

A Christian philosopher named Augustine lived in the fourth and fifth centuries AD. Hippo, a town in North Africa, was on the periphery of the Roman Empire, which was fast fading. He was well-liked and an inspiration to his primarily

a man holding a lantern in the dark

Restless in longing for one’s Homeland

He wrote: “The hour has passed midnight. The neighbor woman has started crying again. She wails so piteously that if there were a God, he must surely tremble at these groans. For some nights now this has been her practice.

In praise of doing nothing: Wu Wei

Wu Wei, or the concept of non-doing, is a curious notion indeed. It is the act of not acting, surrendering, and becoming one with that which bears no name. It is the solitary determination to be devoid of resistance and

Lost in the Infinite

It is peculiar that we have prepared meals for so many years, yet have we not seen that the soul of man is like the flesh? That which is woven within him, Like the meat of a beast that simmers

Illusion of growth

My gaze settles upon something written by Ayn al-Quzat Hamadani centuries ago. He once proclaimed, “The sons of Adam are divided into three factions: some, like beasts, seek only to eat, drink, sleep, and find comfort, ‘they are like cattle,

Simone Weil

With a slow pace, which may take a year to read a book, I read this. Each sentence is a wonder for me of a strange spiritual expression. It is an exceptional experience and knowing the possibility of infinite genius

His Exellency Ahmad Aramesh

The act of writing serves for me chiefly as an ode to the names which catch my eye. To recollect the names of those now gone, gazing into the eyes of the departed through fading photographs, reviewing the lives of

نامه ۲۶م

رفیق جانم، مهربانم، اول اردی‌بهشت ۱۳۶۸ بود. از سر خاک سیاوش برمی گشتم. به چهره لیلا نگاه می‌کردم که چطور پیر شده بود و درد، شور زندگی را در چشمانش به افسوسی بی‌نهایت بدل کرده بود. حالا با ناباوری خیره

نامه ۲۵

رفیقم! ویدئو را دیدم. آنجا که صدای ضجه‌های زنی از هزاران کیلومتر دورتر از همه چیز می گذرد و درونی ترین جنگل‌های قلبت را به آتش می کشد. قلبت را سوراخ می کند و آن قلب در آتش، جگرت را

ورای نامه ها ۲- نامه ۲۴

رفیق!‌ این روزها بزرگی فاجعه جایی را برای هیچ کلامی باقی نمی گذارد. زهر هر تلخی را، تلخی بزرگتری می پوشاند. از آن فاجعه که گمان نمی کنیم روزی به چشمانمان ببینیم، رنجی بزرگتر و نمایشی باورنکردنی‌تر از توحش و

ورای نامه‌های شخصی‌مان – ۱

آرش عزیز جمهوری اسلامی مرده است. حتی اگر در ظاهری پوشالی و در سایه سرکوب و گلوله و جنگ، ده سالی هم به این حیات ظاهری ادامه دهد. از تمام آن مفاهیم که شور زندگانی آن جوانان بود حالا چیزی

نامه بیست و دوم

رفیقم! مدتی این مثنوی تاخیر شد. زمانی گذشت و کلمه‌ای نداشتم برای گفتن. کلمه نمی‌آمد و چاه کلمات خشکیده بود. «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود…» و نه. بگذار صریح باشیم و هر

نامه بیست و یکم

رفیقم این روزها که گذشت رمقی برای نوشتن نبود. رنج بود و رنج و خبر روزهای بی برقی و بی آبی و کرونا و گرانی و روزهای خوزستان و سقوط هرات و انگار فرصتی برای التیام نبود. در انتهای این

نامه بیستم

رفیق جان برایت کوتاه گفتم که از وسطهای کرونا خانه نشین شده ام. صبح هایم و ظهرها و شب‌هایم همه تکرار سیزیف‌واری ست. اما نه. توصیف درستی نیست که اگر باشد زندگی هیچ چیز جز تکرار بی حاصل رنج بی‌انتهایی

نامه نوزدهم

یا رفیق به ما جز شاعرانگی چه به ارث رسیده بود؟ جز آن شیدایی که تا آخر عمر با ما بماند. جز آن دل و جان شیفته در بند ضعف های بدن. آن آدمهای عادی که می خواستند چیزی بالاتر

نامه هجدهم

رفیق جانم این روزها که می‌رود هفته ها می‌شود که آدم دیگری را نمی بینم. صبح‌ها ماشین را روشن می‌کنم و توربین‌های مختلف را چک می‌کنم. عصرها بر می‌گردم و فریزر را باز می‌کنم و غذای امروز را می‌پزم و

نامه هفدهم

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم.نه شبم، نه شب پرستم که حدیث خواب گویم. رفیق یک آذر ماهی مثل این روزها، بعد ناهار دانشکده، حاج مرتضی را دیدم بالای پیچ شمیران. کاپشن آمریکایی‌ تنم بود و سبیل چپی‌ بالای

نامه شانزدهم

رفیق جانم ما در تماشای زیبایی ست که زیبا می‌شویم. ما در نگریستن به آن لحظه های سرشار و پاک‌ست که رشد می‌کنیم و روح‌مان عمیق‌تر می‌شود. زندگی‌ سرشار از این لحظه‌هاست برای آن کسی که «منتظر» زندگی کرده. شنیده

نامه پانزدهم

رفیق جانم مدتی شد که برایت ننوشتم اما بگذار برایت داستانی را بگویم از ۲۵ سال پیش و روزهای ابتدای مهاجرتم. روایتی که انگار از انتهای قلبم آمده و دیری آنجا نگهش داشته ام و برای کسی نگفته‌ام‌ش. غروبی بود

نامه چهاردهم

رفیق جانم،هر روز که می‌گذرد بیشتر خواب‌هایم مثل مه غلیظی می پیچد میان بیداریم. نمی‌دانم که بیدارم یا خواب. قلبم،‌ روحم جایی میان خواب‌ها گیر می‌کند و روزها که بیدار می شوم قلبم در جایی دیگر جا مانده. در عالمی

نامه سیزدهم

گفته بود که: «فلانی، من هیچ طلبی از این دنیا ندارم. هیچ چیزی نیست دیگر که فکر کنم دنیا وظیفه اش بود که به ما بدهد و نداد و آماده رفتنم هر وقت که وقتش بیاید» و آن پادشاه -مارکوس

نامه دوازدهم

یا رفیق من لا رفیق له… رفیق جانم چه چیزی در روح‌های بزرگ و قلب‌های وسیع است که همیشه پر از دلتنگی‌ست؟ یا شاید بر عکس است. دلتنگی، قلب‌های ما را وسیع می‌کند و جا باز می‌کند در قلب‌هامان؟ آن

این نوشته‌ها در تلگرام

این نوشته‌های گاه گاه به طور همزمان در تلگرام نیز منتشر می‌شوند. https://t.me/bydanial

یاد رفتگانی که، زنده‌اند و می دانی…

ذکر جمیل میر یوسف پیرانی ز اختیار جهان عقده ای است بر دل منکه جز به گریه بی اختیار نگشاید… «آقا می شه حالا برامون تار بزنید..؟» و تو می‌ماندی در رودروایسی که جواب بچه را چه بدهی؟ کلاس قرآن

نامه یازدهم

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟ یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپ‌های ۶۰ انگار زیر

نامه دهم

همایون جانم!عزیزم، پاره جانم، زمانی در سکوت گذشت. مثل تمام این سال‌ها که سکوت بود و سکوت. برایت گفته بودم که سکوت اسم اعظم اوست؟ میستر اکهارت می‌گوید «هیچ چیزی در سرتاسر هستی شبیه تر از سکوت به او نیست…

نامه نهم

همایون جان یاد آن شب افتادم که از انزلی برمی گشتیم. کنار جاده آتشی روشن بود. گمانم من می‌رانده ام. زده ایم کنار و ایستاده ایم نزدیک غریبه هایی که آتش روشن کرده بودند. از میان آتش ها علی عکس

نامه هشتم

همایون جانم، برادرم نامه ت را که دیدم آتش‌م زد. از رنجت و از دیدن چیزی که توجیهی برایش نمی یافتی. و مگر الهیات و پروردگارش در تمام این سال‌ها سوالی جز سوال تو را پیش روی خود داشته‌اند؟ که

نامه هفتم

همایون جانچقدر دلم تنگ شده برای آغوشت… که «غربت و بی برادری سخت است». می دانم که آن گوشه دنیا چقدر تنهایی اما قدر تنهایی‌هایت را بدان. تنهایی های آدم‌اند که پنجره باز می‌‌کنند به آن بالاهای آسمان. آدم در

نامه ششم

رفیق ما شیفته کلمات بودیم!‌ محو زیبایی شان و آن لحظه که جمله ای نوری می شود در تاریکی زندگی‌ت. محو آن لحظه که کلمات انسان را تکان می‌دهند و اثر انگشتشان روی روحت می ماند.و همین شد که مثل

نامه پنجم

همایون جان او وعده داده بود که اگر سر عهدمان بمانیم، به ازای همه آن چیزها که آرزو کردیم و نشد، قصه زندگی مان را سرشار کند از زیبایی. که قصه مان بماند در خاطر آن قلب‌های عاشق که حکایات

نامه چهارم

همایون جان می دانی که این قلب چند بار پاره پاره شده تا به اینجا رسیده؟ کدام شب ها را صبح کرده و کدام جاده ها را شب‌های طولانی رانده و در کرانه کدام اقیانوس‌ها گریسته؟ کجا لب گزیده و

نامه سوم

همایون جان یک جایی در زندگی می‌رسد که صاحب خیلی چیزهایی می شوی که می خواستی و آرزویشان را داشتی. می رسی به جایی که خودت را تصویر می کردی و آن قاب عکس رویایی‌ت و وقتی که تمامی عکس‌ها

نامه دو

همایون جان! آخرین بار برایت از همه ترس‌هایم گفته بودم،‌ از همه وحشت‌ها، انگار از وحشت مردن،‌ انگار از وحشت زندان،‌ از ترس اسیری. این که دیگر نتوانی خودت باشی. خودت به کمال. برای چه ما از اسیری می ترسیم؟

«…که تمام سرزمین روحت را بدان بخشیده ای…»

آن آرزویی را که بیشتر از همه چیز  می خواهی. آن خواسته ای که تمام قلبت را گرفته است. آنرا که بیشتر از همه سالیان سال انتظارش را کشیدی. آنرا که بدون آن نمی توانی زیست. آرزویی که تمام سالیان عمرت

نامه اول

رفیق تنهایی مثل مرگ ست. این که دیگر تو را به یاد نیاورند. سال‌ها پیش نادان بودم و ندانسته می‌گفتم. هنوز هم. اما آن روزها نوشته بودم که: «وقتی دیگر کسی نیست که تو را به یاد بیاورد،‌ تو دیگر

قبلی Page1 Page2 Page3 … Page5 بعدی