یادداشت‌ها، تاملات و نامه‌های (داستانی) آرش به همایون

The reminiscences, reflections, and (fictional) letters of Arash to Homayoon

رفیق شب‌های طولانی، اینجا، حالا، شب پر از ماه است. پر از مهتاب و مهتاب می‌بارد بر سر شیروانی‌های شهر کوچک شمالی، جایی میان کوهستان‌های هندوچین، در جنگل های تیره از درخت و سبزی و معابد در کنار هر آبشار و هر قله… مهتاب می بارد و سگان عوعو می کنند و مرد همسایه به […]

رفیقم یادت می‌آید اولین بار کی برایت نوشته ام؟ از آن آلاچیق‌های بالای پارک جمشیدیه برمی گشتیم. در راه برگشت، در ۱۶ آذر که از نور چراغ‌های دانشگاه روشن شده بود به داخل دانشگاه نگاه کرده بودم. خالی بود و پر بود از روح تمامی آن‌ها که آمده بودند و رفته بودند. آمده بودند و […]

رفیق جانم، مهربانم، اول اردی‌بهشت ۱۳۶۸ بود. از سر خاک سیاوش برمی گشتم. به چهره لیلا نگاه می‌کردم که چطور پیر شده بود و درد، شور زندگی را در چشمانش به افسوسی بی‌نهایت بدل کرده بود. حالا با ناباوری خیره بود به نبودن فرزندی که در روزهای گرم تابستان و سرمای زمستان با دستانی خالی […]

رفیقم! ویدئو را دیدم. آنجا که صدای ضجه‌های زنی از هزاران کیلومتر دورتر از همه چیز می گذرد و درونی ترین جنگل‌های قلبت را به آتش می کشد. قلبت را سوراخ می کند و آن قلب در آتش، جگرت را می سوزاند. چقدر دل سوخته! چقدر رنج!  کاش خدا بودم رفیق! یک روز خدا بودم […]

رفیق!‌ این روزها بزرگی فاجعه جایی را برای هیچ کلامی باقی نمی گذارد. زهر هر تلخی را، تلخی بزرگتری می پوشاند. از آن فاجعه که گمان نمی کنیم روزی به چشمانمان ببینیم، رنجی بزرگتر و نمایشی باورنکردنی‌تر از توحش و بی‌رحمی را می‌بینیم. هیچ چیز نیکی نیست. هیچ نوری. هیچ مرهمی بر این رنج‌ها. جز […]

آرش عزیز جمهوری اسلامی مرده است. حتی اگر در ظاهری پوشالی و در سایه سرکوب و گلوله و جنگ، ده سالی هم به این حیات ظاهری ادامه دهد. از تمام آن مفاهیم که شور زندگانی آن جوانان بود حالا چیزی جز زشتی دندان‌های اسکلتی پوسیده باقی نمانده. از آن معجون آرمان‌خواهی و عدالت‌طلبی و جهل […]

رفیقم! مدتی این مثنوی تاخیر شد. زمانی گذشت و کلمه‌ای نداشتم برای گفتن. کلمه نمی‌آمد و چاه کلمات خشکیده بود. «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود…» و نه. بگذار صریح باشیم و هر دو می‌دانیم که این کلمه آن کلمه نیست. بگذار خودمان را فریب ندهیم چه اینجا […]

رفیقم این روزها که گذشت رمقی برای نوشتن نبود. رنج بود و رنج و خبر روزهای بی برقی و بی آبی و کرونا و گرانی و روزهای خوزستان و سقوط هرات و انگار فرصتی برای التیام نبود. در انتهای این شب تیره چراغی روشن نبود و کسی نوری در انتهای تونل نمی‌دید. شاعرانگی همیشه در […]

رفیق جان برایت کوتاه گفتم که از وسطهای کرونا خانه نشین شده ام. صبح هایم و ظهرها و شب‌هایم همه تکرار سیزیف‌واری ست. اما نه. توصیف درستی نیست که اگر باشد زندگی هیچ چیز جز تکرار بی حاصل رنج بی‌انتهایی از بیست سالگی تا هشتاد سالگی نیست. زندگی بیهوده نیست رفیق. و آن آدم‌ها که […]

یا رفیق به ما جز شاعرانگی چه به ارث رسیده بود؟ جز آن شیدایی که تا آخر عمر با ما بماند. جز آن دل و جان شیفته در بند ضعف های بدن. آن آدمهای عادی که می خواستند چیزی بالاتر از عادی باشند و از خود شکست می‌خوردند. یک روز در جنگل‌های اطراف فرایبورگ، سی […]

رفیق جانم این روزها که می‌رود هفته ها می‌شود که آدم دیگری را نمی بینم. صبح‌ها ماشین را روشن می‌کنم و توربین‌های مختلف را چک می‌کنم. عصرها بر می‌گردم و فریزر را باز می‌کنم و غذای امروز را می‌پزم و بعد می روم مینشنیم در حیاط و آتش روشن می‌کنم در آتشدان و قلیانم را […]

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم.نه شبم، نه شب پرستم که حدیث خواب گویم. رفیق یک آذر ماهی مثل این روزها، بعد ناهار دانشکده، حاج مرتضی را دیدم بالای پیچ شمیران. کاپشن آمریکایی‌ تنم بود و سبیل چپی‌ بالای لبم. سلامی کردم و کمی حرف زدیم. گفت: «آرش خان! من همه این‌ها رو که […]

رفیق جانم ما در تماشای زیبایی ست که زیبا می‌شویم. ما در نگریستن به آن لحظه های سرشار و پاک‌ست که رشد می‌کنیم و روح‌مان عمیق‌تر می‌شود. زندگی‌ سرشار از این لحظه‌هاست برای آن کسی که «منتظر» زندگی کرده. شنیده ای که «و منهم من ینتظر…»؟ شنیده ای که: «جان من … انتظار می‌کشد؛ بیش […]

رفیق جانم مدتی شد که برایت ننوشتم اما بگذار برایت داستانی را بگویم از ۲۵ سال پیش و روزهای ابتدای مهاجرتم. روایتی که انگار از انتهای قلبم آمده و دیری آنجا نگهش داشته ام و برای کسی نگفته‌ام‌ش. غروبی بود و نشسته بودم بیرون کانتینتر کارگاه و خیره شده بودم به رقص شعله های آتش […]

رفیق جانم،هر روز که می‌گذرد بیشتر خواب‌هایم مثل مه غلیظی می پیچد میان بیداریم. نمی‌دانم که بیدارم یا خواب. قلبم،‌ روحم جایی میان خواب‌ها گیر می‌کند و روزها که بیدار می شوم قلبم در جایی دیگر جا مانده. در عالمی دیگر، در جهانی موازی که روزگار می توانست جور دیگری باشد اگر هزار اتفاق جور […]

گفته بود که: «فلانی، من هیچ طلبی از این دنیا ندارم. هیچ چیزی نیست دیگر که فکر کنم دنیا وظیفه اش بود که به ما بدهد و نداد و آماده رفتنم هر وقت که وقتش بیاید» و آن پادشاه -مارکوس آئورلیوس بزرگ- بارها همین را تکرار کرده بود… دنیا خیلی چیزها را از ما گرفت […]

یا رفیق من لا رفیق له… رفیق جانم چه چیزی در روح‌های بزرگ و قلب‌های وسیع است که همیشه پر از دلتنگی‌ست؟ یا شاید بر عکس است. دلتنگی، قلب‌های ما را وسیع می‌کند و جا باز می‌کند در قلب‌هامان؟ آن شب شلوغ در آن پیتزا فروشی و آن غروب آفتاب داخل مینی بوس، آن شهر […]

این نوشته‌های گاه گاه به طور همزمان در تلگرام نیز منتشر می‌شوند. https://t.me/bydanial

ذکر جمیل میر یوسف پیرانی ز اختیار جهان عقده ای است بر دل منکه جز به گریه بی اختیار نگشاید… «آقا می شه حالا برامون تار بزنید..؟» و تو می‌ماندی در رودروایسی که جواب بچه را چه بدهی؟ کلاس قرآن بود یا عرفان و فلسفه و س حوصله این چیزها را نداشت… «آقا می شه […]

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟ یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپ‌های ۶۰ انگار زیر لایه زردی فرو رفته بود. بچه ها به چپ و راست می‌رفتند. خانه شلوغ بود. […]

همایون جانم!عزیزم، پاره جانم، زمانی در سکوت گذشت. مثل تمام این سال‌ها که سکوت بود و سکوت. برایت گفته بودم که سکوت اسم اعظم اوست؟ میستر اکهارت می‌گوید «هیچ چیزی در سرتاسر هستی شبیه تر از سکوت به او نیست… بهترین و والاترین فضیلت در این زندگی این است که ساکت باشی و بگذاری که […]

همایون جان یاد آن شب افتادم که از انزلی برمی گشتیم. کنار جاده آتشی روشن بود. گمانم من می‌رانده ام. زده ایم کنار و ایستاده ایم نزدیک غریبه هایی که آتش روشن کرده بودند. از میان آتش ها علی عکس گرفته و عکس صورت سه تایی مان از میان آتش‌هاست که دیده می شود. همان […]

همایون جانم، برادرم نامه ت را که دیدم آتش‌م زد. از رنجت و از دیدن چیزی که توجیهی برایش نمی یافتی. و مگر الهیات و پروردگارش در تمام این سال‌ها سوالی جز سوال تو را پیش روی خود داشته‌اند؟ که اگر خدایی هست پس این همه رنج برای چیست؟ که اگر خدایی هست زلزله منجیل […]

همایون جانچقدر دلم تنگ شده برای آغوشت… که «غربت و بی برادری سخت است». می دانم که آن گوشه دنیا چقدر تنهایی اما قدر تنهایی‌هایت را بدان. تنهایی های آدم‌اند که پنجره باز می‌‌کنند به آن بالاهای آسمان. آدم در تنهایی‌هایش است که می تواند فرصتی برای صحبت کردن با آن حقیقت ماندگار را بیابد […]

رفیق ما شیفته کلمات بودیم!‌ محو زیبایی شان و آن لحظه که جمله ای نوری می شود در تاریکی زندگی‌ت. محو آن لحظه که کلمات انسان را تکان می‌دهند و اثر انگشتشان روی روحت می ماند.و همین شد که مثل همیشه مفهوم را فراموش کردیم و در بند ظاهر و فرم ماندیم. با ظهور رسانه […]

همایون جان او وعده داده بود که اگر سر عهدمان بمانیم، به ازای همه آن چیزها که آرزو کردیم و نشد، قصه زندگی مان را سرشار کند از زیبایی. که قصه مان بماند در خاطر آن قلب‌های عاشق که حکایات زیبای رفته را روایت می‌کنند. آسان نه. زیبا… گفته بود که یک روز می شود […]

همایون جان می دانی که این قلب چند بار پاره پاره شده تا به اینجا رسیده؟ کدام شب ها را صبح کرده و کدام جاده ها را شب‌های طولانی رانده و در کرانه کدام اقیانوس‌ها گریسته؟ کجا لب گزیده و کجا تنها لبخند زده و حالا می‌فهمم که خسرو چه می‌کشد. می دانم که آدم‌ها […]

همایون جان یک جایی در زندگی می‌رسد که صاحب خیلی چیزهایی می شوی که می خواستی و آرزویشان را داشتی. می رسی به جایی که خودت را تصویر می کردی و آن قاب عکس رویایی‌ت و وقتی که تمامی عکس‌ها را گرفتی می فهمی که هنوز نرسیده ای. می‌فهمی که اسیر تصاویر بوده ای: اسیر […]

همایون جان! آخرین بار برایت از همه ترس‌هایم گفته بودم،‌ از همه وحشت‌ها، انگار از وحشت مردن،‌ انگار از وحشت زندان،‌ از ترس اسیری. این که دیگر نتوانی خودت باشی. خودت به کمال. برای چه ما از اسیری می ترسیم؟ از این که از همه چیزهایی که دوست داریم جدا می شویم و به آهستگی […]

آن آرزویی را که بیشتر از همه چیز  می خواهی. آن خواسته ای که تمام قلبت را گرفته است. آنرا که بیشتر از همه سالیان سال انتظارش را کشیدی. آنرا که بدون آن نمی توانی زیست. آرزویی که تمام سالیان عمرت را به پایش ریخته ای. آنچه را که عصاره قلبت، خالص زیستن ات می دانی، […]

رفیق تنهایی مثل مرگ ست. این که دیگر تو را به یاد نیاورند. سال‌ها پیش نادان بودم و ندانسته می‌گفتم. هنوز هم. اما آن روزها نوشته بودم که: «وقتی دیگر کسی نیست که تو را به یاد بیاورد،‌ تو دیگر آنی نیستی که بودی…» ندیده بودم که وقتی دیگر کسی نباشد که تو را ببینید […]

“خدا کند انگورها برسندجهان مست شود تلوتلو بخورند خیابان‌ها به شانه‌ی هم بزنند رئیس‌جمهورها و گداها  مرزها مست شوند و محمّد علی بعد از ۱۷ سال مادرش را ببیند و آمنه بعد از ۱۷ سال، کودکش را لمس کند . خدا کند انگورها برسند آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد هندوکش دخترانش را آزاد کند . برای لحظه‌ای تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را کاردها […]

در ذن، جواب‌ها را پیدا نمی‌کنیم. بل‌که سوال را گم می‌کنیم…

در روایت انجیل آمده است که عیسی مسیح در لحظات پایانی زندگی و بر سرِ صلیب گفت: «خدای من، خدای من، از چه رو مرا وانهادی؟»(انجیل مَتّی، باب ۲۷ آیه ۴۶) کریستین بوبن می‌نویسد این سخنِ مسیح، نه تنها نشانه‌ی عقب‌نشینی ایمانی نیست، بلکه تعبیری متعالی از عشق مؤمنانه‌ی مسیح است: «این سخن، تنها دلیل […]

ما عمیقا شیفته تصاویریم.…و من سال‌ها از لحظه‌ها نوشته ام. به عکسی‌ نگاه می‌کنیم. زمان گذشته. ما دیگر آنی نیستیم که در گذشته بوده ایم. هیچ چیز دیگر یکسان نیست. آدم‌ها رفته اند. آنی نیستند که بودند. ذهن مان گذشته را می آراید و تمامی اضطراب ها و نگرانی‌هایش را پاک می کند: از تمامی […]

«شاید باور نکنید اما این روزها در بهمن‌ ماه، دانشجویانی که نسل‌های قبل و در زمان حکومت جمهوری اسلامی زندگی می‌کردند باید مدارس‌شون رو با کاغذ رنگی تزیین می‌کردند. اون‌ها این کار رو باید به مناسبت سالگرد انقلاب سال ۱۳۵۷ خورشیدی انجام می دادند و دانش آموزانی که در اولین سالگرد انقلاب این کار رو […]

خبر مرگ دیگری زندگی را یادم انداخت.باور این که در لحظاتی که تو یاد کسی نبوده ای و به او فکر نمی‌کرده ای، او بی خبر به تو و به تمامی غیر منتظره، زندگی را ترک کرده و برای همیشه دور شده. که ما در مرگ دیگری، به رنج التیام ناپذیر دلتنگی خودمان است که […]

«موجودات باید رنج بکشند، از کار بیفتند و بمیرند پیش از آنکه زندگی دوباره بیابند.این به‌معنای فرار یا خلاصی موقت از زندگی نیست، بلکه تحقق آن است»درمان دردهای زندگی به‌سبک فریدریش نیچه

توانمندترین نیایش‌ها، آن قادر متعال و آن ارزشمندترین همه اعمال نتیجه یک ذهن آرام ست.هر چه این ذهن آرامتر..،ارزشمندتر و عمیق تر و گویا تر و بی عیب‌تر این نیایش. برای ذهن آرام همه چیز ممکن است.و ذهن آرام چیست؟ ذهن آرام آن ذهنی‌ست که چیزی بر آن سنگینی نمی کند، چیزی نگرانش نمی‌کند، که رها از […]